شهریار

چوبستی در به روی من به کوی صبر رو کردم

چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو

به خود باز آمدم ، نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دلتر بود و با ما از تو یکرو تر

من این ها هر دو با آئینه ی دل روبرو کردم

فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را

ز حال گریه ی پنهان حکایت با سبو کردم

فروآ  ای عزیز دل که من  از نقش غیر تو

سرای دیده با اشک ندامت جستجو کردم

صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را

ولی من باز پنهانی تورا هم آرزو کردم

ملول از ناله ی بلبل مباش ای باغبان رفتم

حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من ،می در سبو کردی

من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

 

بی دلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی دیدش و از دور خدایا میکرد

                             ***

تو گل سرخ منی

توگل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری

نه از ان پاکتری

تو بهاری  نه بهاران از توست

هربهار ازتو می گیرد وام

این همه زیبایی را. . .

 

چون خود همه عیبی

 چو کنی عیب کسان  فاش              

برغیر چه خندی

چو تو خود بدتر از آنی

             به نام خدا

ادمی هر چه طلب خیر کند خسته نمی شود اما چون بدی به او برسد بداندیش وناامید می گردد