جدایی (هما)

عاقبت بگذشت روز آشنایی 

خیمه زد شام جدایی 

یاد داری گفته بودی بارها 

از دام زلفت کی کنم فکر رهایی 

گفته بودی نیست پایان عشق ما را 

تا خدا دارد خدایی 

گفتم از آن ترس دارم 

کز محبت روی پوشی 

ساغر عشقم ننوشی 

از دلت مهرم زدائی 

خندهء مستانه ای بر روی لب های تو رقصید 

برلبان من لبانت گرم لغزید 

چنگ بردی بر سر زلفان مواج سیاهم 

خیره در چشمم نگه کردی و گفتی 

وحشی من کم بگو از بی وفایی ... 

راستی زان روزها دیری گذشته 

رفتی از من دل بریدی 

دامن ازدستم کشیدی 

این منم تنها اسیر درد هجران 

این منم بیگانه از هر آشنایی

نظرات 5 + ارسال نظر
رضا دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:33 ب.ظ http://baleshovgh.blogsky.com

سلام
خوب مبنویسید.
به من سر بزن و اگه خواستی لینک کن و من هم لینک میکنم.

پریا جمعه 26 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:47 ب.ظ http://pariyakermani.blogsky.com

ببینم کجای این شعرا که همش از جدایی و رفتن و اینها بود میشه حرفهای عاشقونه؟ ما که مثبت مینویسیم تو میگی عاشقونه منفی مینویسیم میگی عاشقونه. خب من یکی از قسمتهای اصلی وبلاگم نوشتن شعره.برو یقه ی شاعراشو بگیر به من جه خب؟ اصلا من چطوری بنویسم خدا رو خوش میاد؟؟؟!!

پریا یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 01:01 ب.ظ http://pariyakermani.blogsky.com

مگه تو پیچ شمرونی که بپیچونمت؟

راهی که تو میروی جانا چراغونی هایش را من کرده ام.

امیر سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:05 ق.ظ

خیلی وقته نیستین؟ ممکنه بازم هم باشین؟!

سلام
با تشکر سعی میکنم زود تر بیام

حوال یعنی دوست جمعه 17 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:32 ب.ظ http://www.haval.blogsky.com

سلام. درد هجران از آن دردهای شیرین است و البته جانکاه!

سلام ممنون از نظرتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد